سخن از معجزه قرن و شخصیت وارسته ای مانند امام خمینی,آسان نیست, انسانی که در هر زمینه اسوه و الگو بود.
از نظر علمی والا, بر علم فقه و اصول چیره, با فلسفه و عرفان همدم, با رجال و درایه آشنا, با علم اخلاق همراه و به آن آراسته. شب زنده دار بود و به مستحبات اهتمام می ورزید. مسائل را خوب می شناخت. دردهای سیاسی, اجتماعی کشور ایران را خوب دریافته بود و برای درمان آن هم راه حل داشت. هم دشمن را خوب می شناخت و هم دوست را به خوبی در می یافت. او, در اوج دوران هراس انگیز رضاخانی رشد کرد و بالید و تجربه اندوخت و در دوران محمد رضا پهلوی تجربه خود را به کار گرفت و حکومت شاهنشاهی را واژگون و نظام اسلامی را بنیاد نهاد. و در این راه آزارها دید
و تبعید شد; اما نهراسید و هیچ گاه نترسید. این شخصیت را باید شناخت با دوران زندگی او آشنا شد, زمینه های رشد وی را ریشه یابی کرد, معلمان و استادان او را شناخت و به دیگران شناساند.
ما در این مقاله بر آنیم که گوشه هایی از زندگانی پرفراز و نشیب امام خمینی را به مناسبت صدمین سال تولد آن عزیز, در این سال 1378 که سال امام خمینی نامیده شده, بشناسیم و بشناسانیم.
مراحل زندگی ایشان را می توان به شش دوره تقسیم کرد.
1. از تولد تا 19 سالگی در خمین.
2. دوران تحصیل در حوزه اراک.
3. ورود به قم تا سال 1341.
این دوره چند برهه مهم دارد:
الف. از ورود تا آغاز تحصیل نزد آقای شاه آبادی. ب. دوران تحصیل در محضر مرحوم شاه آبادی و تدریس فلسفه, فقه و اصول.
ج. ورود آقای بروجردی به قم و تدریس سطوح عالیه توسط امام تا آغاز مبارزه.
4. آغاز مبارزه آشکار از سال 1341 تا 1343 در ایران.
5. دوران تبعید در ترکیه, نجف و رحل اقامت در پاریس.
6. دوران بازگشت به ایران و پیروزی انقلاب اسلامی ایران, تا رحلت.
آگاهیهای ما از دوره نخست زندگی امام, اندک و دوره دوم نیز, کوتاه و برهه ای است.
از دوره چهارم و پنجم, دانستنیها و آگاهیهای مناسبی در دسترس است و کتابهایی نوشته شده اما باز هم نیاز به بررسی دارد و دوره ششم, تنها نیاز به نگارش دارد و آگاهیهای گسترده ای در این باب وجود دارد.
مهم و درخور بررسی دوره سوم زندگانی امام است که شخصیت ایشان پدیدار می شود و هستی می یابد و شکوفا می گردد. از این دوره, دو برهه نخست آن , نیاز به بررسی بیش تر دارد که منابع اندکی در دسترس داریم. برای آشنایی با دوره زندگانی امام, و خاطره ها, رویدادها, سرگذشتها و دیده ها و شنیده های امام را از لابه لای سخنرانیها و نوشته های ایشان بیرون می آوریم و به بازسازی این برهه و دیگر دوره های زندگانی آن عزیز می پردازیم. در این دوره, شخصیت علمی, سیاسی امام, شکل می گیرد. می آموزد و می آموزاند, نگاشته های عرفانی خود را عرضه می دارد, تجربه می اندوزد و در رخدادهای سیاسی, درنگ می ورزد, جنبشها, مبارزه های سیاسی را پی می گیرد, به دیدن علمای مبارز می رود, در جریان قیام آنان قرار می گیرد, با مدرس دیدار می کند, در جلسه های بحث مجلس شورای ملی در زمان رضاخان برای آگاهی از چند و چون کار, شرکت می جوید, در جریان مبارزه ها و کارهای آقا میرزا صادق تبریزی, حاج آقا نورالله اصفهانی, حاج آقا حسین قمی از نزدیک قرار می گیرد. او, علاقه بسیار به مبارزان و انسانهای تلاش گر در راه خدا دارد به دیدار یک یک آنان می شتابد به شاگردان خود نیز سفارش می کند به دیدار آنان بروند. از جمله دیدار, از محمد تقی بافقی را سفارش می کند.
پس از قیام مردمی گوهرشاد, آقازاده مجتهد خراسانی به تهران تبعید می شود و در منزلی زیر نظر قرار می گیرد. امام به دیدن این مرد بزرگ می شتابد و چون همکلام شدن با وی ممنوع بوده, از دور به تماشای سیمای آن مرد مبارز می ایستد.
دوران ننگین و نفرت انگیز و هراس آلود رضاخانی را زیرنظر می گیرد و در آن باره می اندیشد. مبارزه, مطالعه های سیاسی, در جریان اوضاع روز قرار گرفتن, با مبارزان به گفت وگو پرداختن و ... هیچ وی را از آموختن, آموزاندن و نگارش باز نمی دارد. در فقه, اصول, فلسفه و عرفان هم به آموختن می پردازد و هم به آموزاندن . پس از درگذشت استادش شیخ عبدالکریم حائری, حوزه را خالی از مدیر مدبر و زعیمی که همه چیز بر محور او بچرخد می بیند, به تکاپو می افتد و از آقای بروجردی که از ناموران حوزه نجف بوده و در آن برهه در بروجرد ساکن بود, دعوت می کند و با تلاش بسیار زمینه را بر ورود ایشان, آماده می سازد. پس از آن در راه استوارسازی مرجعیت ایشان دست به کار می شود و از مشاوران نزدیک وی قرار می گیرد. امام, روز به روز, گستره حضور سیاسی خود را می گستراند به آقای کاشانی نامه می نویسد و در راه جلوگیری از تلاش بهائیان که نماینده صهیونیسم بین المللی هستند تلاش می ورزد و...او, به دنبال مرجعیت نمی رود, بلکه مرجعیت به دنبال وی می آید, کم کم در این جایگاه مقدس قرار می گیرد در سال 41 با زمینه ای که فراهم می شود تلاشهای آشکار سیاسی خود را می آغازد و پس از اندکی خوش می درخشد و قیام قهرمانانه او به پیروزی و رهایی مردم از ستم می انجامد.
تلاش ما در این نوشتار بر آن بوده که شرح حال او را, با استفاده از خاطره ها, شنیده ها و گفته های خود وی و دیگران, بازسازی کنیم و برهه ای را که گفته می شود و خاطره ای به آن پیوند دارد, با ذکر تاریخ و بیان رخدادهای آن, روشن کنیم. گاهی برای به هم پیوستگی رخدادها, به ناچار مسائل سیاسی آن برهه را ارائه کرده و گاه از استادان امام خمینی نیز نام برده ایم, بویژه از آقای شیخ عبدالکریم حائری. رخدادهای دوران زندگانی امام, گاه تاریخ هجری قمری و گاه هجری شمسی دارند, ما در آغاز تاریخ قمری را یادآور و سپس آن را با تاریخ شمسی, برابر ساخته ایم. در هر سال, امکان دارد چند روزی پیش و پس باشد که طبیعی خواهد بود. در آن جایی که تنها سال آمده, ما در گاه برابرسازی از سال استفاده برده ایم که در آن برهه چهار تا پنج ماه اختلاف بوده و گاهی نیز فصل ذکر شده که در برابرسازی یکی از ماههای آن فصل را با تاریخ قمری, برابر ساخته ایم.
20 جمادی الثانی 1320ه.ق./ اول مهر1281ه.ش.1
امام خمینی در روز تولد حضرت زهرا(س) در بیستم جمادی الثانی 1320, چشم به جهان گشوده است از پدری به نام آقا سید مصطفی, عالم سرشناس و بنام خمین و از مادری به نام هاجر آغاخانم, دختر آقا میرزا احمد مجتهد خمینی.
پدر امام, آقا سید مصطفی, پس از ازدواج به نجف اشرف, رخت کشیده است. حضور وی در نجف همزمان بوده با مبارزه ها و حرکتها و جنبشهای ضد استعماری میرزای شیرازی علیه انحصار تنباکو. وی, پس از گرفتن اجازه اجتهاد, در سال 1312ه.ق. به خمین بازگشته و به کارگشائی امور مردم و پاسخ گویی به مسائل شرعی مردم پرداخته است.2
پس از چند سال, خداوند به این خانواده فرزندی می بخشد که نام او را روح الله می گذارند. از آغاز تولد به دستور پدر, به دایه پرهیزگاری به نام خاور سپرده می شود و شرط می کنند در دوران شیرخوارگی, تنها از غذایی که از منزل آقا مصطفی برای وی برده می شود استفاده کند.3
ذی قعده /1320 اسفند 1281
در این زمان آقا سید مصطفی, برای دیدار با والی اراک و شکایت از خانهای ستم پیشه و شرور منطقه خمین: جعفر قلی و میرزاقلی سلطان, به همراه چند تن محافظ, به سوی اراک حرکت کرده است. در بین راه درگیری بین او و خانهای منطقه رخ داده که به خلع سلاح سردسته محافظان و شهادت سید مصطفی انجامیده است. آقا مصطفی در روز شهادت 42 سال داشته و کوچک ترین فرزند وی, آقا روح الله, کم تر از پنج ماه داشته است. پس از این رخداد, عمه امام, صاحبه خانم, در خانه برادر اقامت گزیده و همراه هاجرخانم, به سرپرستی و تربیت کودک پرداخته است.4
4 ربیع الاول 1323 / 30 اردیبهشت 1284ش
صاحبه خانم همراه با عموی هاجرخانم و بچه های خردسال برادر, برای گرفتن حکم قصاص قاتل, روانه تهران شده و با تلاش فراوان, توفیق یافته است با صدر اعظم وقت, عین الدوله دیدار کند و حکم قصاص قاتل را بگیرد. دو سال بعد, در 4 ربیع الاول 1323ه.ق.برابر با 30 اردیبهشت سال 1284ه.ش. قاتل در میدان بهارستان, به دار آویخته شده است.5 اعدام قاتل به دستور محمد علی میرزا ولیعهد, بوده که پس از سفر مظفرالدین شاه به فرنگ اداره کشور را بر عهده داشته است.
قصاص میرزا جعفر خان کمره ای, هشداری به مخالفان مسیونوز و شماری از بازاریان سوء استفاده گر از آشفتگیهای جامعه نیز بوده است.
محمد مهدی شریف در این باره می نویسد:
(والا حضرت ولیعهد, به واسطه کشتن (سید مصطفی) نام کمره یی, میرزا جعفرخان کمره یی را در میدان می کشند. این فقره, اسباب خوف عمومی می شود. به خصوص, نان و گوشت خیلی سخت بود, فراوان شد.)6
1335ه.ق.1296/
امام, در کودکی در مکتب خانه ملا ابوالقاسم, به فراگیری خواندن و نوشتن و قراءت قرآن, و نزد آقا شیخ جعفر و مرحوم میرزا محمد افتخار العلماء به فراگیری درسهای ابتدایی پرداخته است. در نوجوانی, عمه مهربان خویش, صاحبه خانم را از دست داد و پس از وی, مادر دلسوخته وی چشم از جهان فرو بسته است.7
1326ه.ق.1297/
دوران کودکی و نوجوانی امام, همراه با ناامنی و حمله های پی درپی اشرار به خمین بوده است. جنگ جهانی اول, از سال 1914م.1332/ه.ق., شروع شده و در سال 1918م1336/ه.ق. به پایان رسیده است و این جنگ خانمانسوز, سبب شده بوده, منطقه بیش از همیشه ناامن گردد. در سال 1336ه.ق. علی قلی خان زلکی, دست به شورش زده و روستا و دیه های پیرامون گلپایگان را غارت کرده است و همزمان با وی, رجبعلی خان در حدود اراک علم طغیان برافراشته و به غارت خوانسار و کمره پرداخته است. این هجوم سالهای بعد نیز ادامه داشته است.8
مردم خمین, به دفاع از شهر و دیار, مال و ناموس برخاسته اند. جوانها, پیرمردها و نوجوانان, در این روزهای پرخطر و سرتاسر آشوب, به عرصه دفاع گام گذاشته اند امام خمینی نیز, در آن زمان که نوجوانی شانزده ساله بود, تفنگ به دست در کنار دیگر دفاع گران در برابر هجوم, زلقی و رجبعلی قرار گرفته است خود از این دفاع به نیکی یاد می کند:
(من از بچگی, در جنگ بودم... مورد هجوم زلقی(زلکی)ها بودیم, مورد هجوم رجبعلی ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من, در عین حالی که تقریبا شاید اوایل بلوغم بود, بچه بودم, در این سنگرهایی که بسته بودند در محل و اینها می خواستند هجوم کنند و غارت کنند, آن جا می رفتیم, سنگرها را سرکشی می کردیم.)9 و در موردی دیگر در این باره می گوید:
(ما در همان محلی که بودیم; یعنی خمین که بودیم, سنگربندی می کردیم. من هم تفنگ داشتم, منتها من بچه بودم, به اندازه بچگیم (بچه شانزده ساله) تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم تفنگ هم می کردیم... سنگر می رفتیم و با این اشرار, که بودند و حمله می کردند و می خواستند بگیرند و چه بکنند [مقابله می کردیم]... دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت و هرج و مرج بود... یک دفعه هم, یک محله خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزو آنها بودیم.)10
1337ه.ق./ 1297
امام در این برهه, درسهای حوزوی را شروع کرده و مقدمات را نزد حاج میرزا مهدی (دایی خود) منطق را نزد حاج میرزا رضا نجفی خمینی (شوهر خواهر خود) سیوطی, شرح باب حادی عشر, منطق و مقداری از مطول را نزد برادر بزرگ خود سید مرتضی پسندیده, آموخته است.11
1339ه.ق.1299/
جهت ادامه تحصیل به حوزه اراک رفته و در حوزه سلطان آباد اراک که به سرپرستی شیخ عبدالکریم حائری اداره می شده, به فراگیری دانشهای حوزوی پرداخته است. این مدرسه, حدود سیصد طلبه داشته و شهریه حوزه در مجموع به ششصد تومان می رسیده است12 که حکایت از رفاه نسبی طلاب دارد.
مرحوم حائری از شاگردان میرزا حسن شیرازی بوده و در سال 1318ه.ق. به دعوت محسن اراکی, عالم منطقه سلطان آباد, به این منطقه آمده و حوزه علمیه آن شهر را بنا نهاده است شش سال بعد, در سال 1314, همزمان با اعلام مشروطیت در ایران, به نجف و از آن جا به کربلا هجرت کرده است.13 محسن اراکی, مشروطه خواه بود که بعد از اعلام مشروطه, به طرفداری از شیخ فضل الله نوری برخاسته و فرزند وی, در تحصن حضرت عبدالعظیم شرکت داشته است.14 چنین به نظر می رسد که آقا شیخ عبدالکریم حائری به این نتیجه رسیده که با وجود جو سیاسی موجود, امکان پیشرفت حوزه اراک میسر نیست; از این روی به کربلا رخت کشیده است. بار دیگر در سال 1336ه.ق. از آقای حائری دعوت شده و ایشان به اراک سفر کرده است. پیام دعوت مردم را آقای حاج آقا اسماعیل, فرزند محسن اراکی که میزبان نیز بود به آقای حائری رسانده است.
ایشان پس از ورود به اراک, به تدریس و تعلیم پرداخته و حدود هشت سال در این شهر ماندگار شده است.15
امام خمینی(ره) در 19 سالگی وارد حوزه اراک شده و منطق را در محضر آقا شیخ علی محمد بروجردی و آقا شیخ محمد گلپایگانی, و لمعه را در محضر آقا عباس اراکی فرا گرفته است.16 حضور ایشان در حوزه اراک, زیاد نبوده; زیرا با هجرت آقای حائری از اراک به قم ایشان نیز, آن جا را ترک کرده است.
در همین زمان آقای محمد تقی خوانساری از تبعیدگاه هند, برگشته و در مدرسه سلطان آباد, به تدریس مشغول شده است. وی به خاطر مبارزاتش در سال 1333 به هند تبعید شده, پس از چهار سال به خوانسار بازگشته و پس از توقف کوتاهی به سلطان آباد اراک آمده و به تدریس مشغول گردیده است.17
امام در اراک با آقای خوانساری آشنا شده و گاه در سخنرانیها, از دوران اسارت وی در هند, نکته هایی را نقل می کند. شاید این نخستین باری باشد که با عالم فرزانه ای که علیه انگلستان مبارزه کرده و تبعید شده است, آشنا می گردد. درباره آقای خوانساری و مبارزه و سختیهایی که وی در این راه کشیده بود, می گوید:
(در قضیه عراق اگر مجاهدات علماء عراق نبود, پسر سید در جنگ کشته پسر مرحوم آسید محمد کاظم در جنگ کشته شد. علمای این جا[ نجف] تفنگ به دوش گرفتند رفتند مقابلت. مرحوم آقای خوانساری, آقا سید محمد تقی خوانساری, رضوان الله علیه, به حبس رفت; یعنی گرفتند اسیرش کردند; یعنی با یک عده دیگری اسیر کردند و بردند به خارج[ هند] و ایشان می فرمودند که: ما را انگلیسیها می شمردند: یک, دو, سه, چهار, تحویل یک کس می دادند. آن وقت می گفتند که اینها, آدم خورند زنگباریهایی بودند, سیاه هایی بودند, آدم می خورند. ما مامورین انگلیس می شمریم که مبادا شما را بخورند.)18 در یک سخنرانی دیگر در مدرسه فیضیه, که علیه قلمهای مسموم و مخالفان روحانیت سخنرانی می کند, می گوید:
(این آخوند بود که در جبهه عراق به جنگ رفت و اسیر شد. همین مرحوم آقای سید محمد تقی, رضوان الله علیه, یکی از اشخاصی هست که در جبهه رفت و جنگ کرد و مدتها هم اسیر بود این قدرت را نشکنید, صلاح ملت و کشور نیست....)19
دیدار با چنین شخصیتهایی و شنیدن خاطره ها, قصه ها و غصه های آنان, هر جوانی را وادار به درنگ و پی گیری جریانها و رخدادهای سیاسی, اجتماعی می کند. افزون بر این, امام, مقداری از سطوح را نزد آقا محمد تقی خوانساری فرا گرفته است.20
22 رجب 1340 / اول نوروز 1301
آقای حایری, در آستانه نوروز 1301, آهنگ قم کرده و بر آن بوده که هنگام سال تحویل در جوار حضرت معصومه باشد. ایشان روز 22 رجب از اراک حرکت و 24 رجب, به قم رسیده است. حاج میرزا مهدی بروجردی, آقا شیخ احمد یزدی و خدمتگزارشان کربلایی علی شاه, ایشان را همراهی می کرده اند. علما و مردم قم در 4 کیلومتری شهر به استقبال ایشان رفته اند. در قم, در منزل آقای حاج شیخ مهدی پائین شهری قمی که از دوستان قدیمی ایشان بوده رحل اقامت افکنده است در روزهای عید, بازدید کنندگان و علمای قم, از جمله محمد تقی بافقی و میرزا محمد ارباب و دیگران اصرار داشته اند که در قم بماند و ایشان هم پس از استخاره, این پیشنهاد را پذیرفته و در قم ماندگار شده است.21 ورود آقای حائری به قم, همزمان بوده با دوران کودتای رضاخان که در سوم اسفند 1299ه.ش. رخ داده22 و سید ضیاء به نخست وزیری برگمارده شده است. بعد از مدتی که مرحوم حائری در قم مستقر شده, حوزه قم را بنیان نهاده است. احمد شاه قاجار به قم آمده و برای عرض تبریک تاسیس حوزه علمیه قم, خدمت آقای حائری رسیده است. در همان مجلس, محمد تقی بافقی از باب ارشاد, امر به معروف و نهی از منکر, نکته هایی را به احمد شاه, یادآور می شود.23
ذی حجه 1340ه.ق./ مهر 1301
به گفته استاد جعفر سبحانی, از شاگردان امام, ورود امام به حوزه علمیه قم, چهار ماه پس از ورود آقای حائری بوده24 و این طبیعی به نظر می رسد; زیرا آقای حائری, برنامه قبلی برای آمدن به قم نداشته است.
امام در مدرسه دارالشفاء, سکنی گزیده و بخش پایانی مطول را نزد ادیب تهرانی, مشهور به آقا میرزا محمد علی و مقداری از سطوح را نزد مرحوم آقای حاج سید محمد تقی خوانساری, فرا گرفته است.25
این جوان سرزنده و با نشاط با ورود به قم به دیدار علمای شهر رفته و سیره عملی آنها را مورد مطالعه قرار می دهد.
امام خمینی, در دیداری که در سال 1364ه.ش با طلاب حوزه علمیه قم, تهران و دیگر شهرستانها داشته, آنان را به ساده زیستی دعوت کرده و از ساده زیستی علمای قم در آغاز ورودش به این شهر سخن گفته و الگوی عینی نشان داده است:
(شاید آقایان کمی شان یادشان باشد, در آن وقتی که ما اوایلی که آمدیم قم, که در آن جا چه اشخاصی بودند. شخص اول قم, در جهت زهد و تقوا و اینها, مرحوم آشیخ ابوالقاسم قمی, مرحوم آشیخ مهدی وعده دیگری و شخص نافذ آن جا و متقی, مرحوم آمیرزا سید محمد برقعی و مرحوم آمیرزا محمد ارباب. همه اینها را من منزل هایشان رفتم. این که ریاست صوری مردم را داشت و ریاست معنوی هم داشت, با آن که زاهد بود. در زندگی مشابه بودند. مرحوم آشیخ ابوالقاسم, من گمان ندارم هیچ طلبه ای مثل او بود. زندگی اش یک زندگی ای بود که مثل سایر طلبه ها. اگر کم تر نبود, بهتر نبود, مرحوم آمیرزا محمد ارباب, که من رفتم مکرر منزلشان, یک منزلی داشت دو سه تا اتاق داشت, خیلی ساده, بسیار ساده. مرحوم آشیخ مهدی همین طور.
سایرین هم همین طور. عده هم زیاد بودند آن وقت. وقتی انسان در آن محیط واقع می شد که اینها را می دید, همین دیدن اینها برای انسان یک درسی بود. وضع زندگی آنها برای انسان یک وضعی بود, درس بود برای انسان, عبرت بود.)26 این نگاه و این دیدارها نشان می دهد طلبه جوان, تازه وارد, در پی کسب حقیقت و الگوی تقوا بوده است. گویا آقا میرزا محمد ارباب, بیش تر از دیگران او را جذب کرده و از محضر او استفاده معنوی برده است. ارباب در سال 1341ه.ق. در گذشته است.28
محرم 1341ه.ق/ پاییز 1301ه.ش
سردار سپه در اسنفند 1299 کودتا کرده و برای فریب مردم, دست به کارهای ظاهرپسند و مذهبی زده است. امام خمینی که از همان آغاز, مسائل سیاسی را پی گیری کرده, در این باره می گوید: (لکن من از همان زمان, از کودتای رضاخان تا امروز, شاهد همه مسائل بوده ام. رضاخان آمد و ابتدا با چاپلوسی و اظهار دیانت و سینه زدن و روضه به پاکردن و از این تکیه به آن تکیه رفتن در ماه محرم, مردم را اغفال کرد. پس از آن که مستقر شد حکومتش, شروع کرد به مخالفت با اسلام و روحانیین, به طوری که مجالس روضه ما هیچ امکان نداشت که منعقد بشود.)29 ردارسپه, برای به دست آوردن وجاهت, پس از کودتای اسفند 1299, در محرم سال 1341 به عزاداری پرداخته, در قزاقخانه چادر بسیار بزرگی بر پا و روضه خوانی مجللی راه انداخته است. دسته های محله ها, به تکیه قزاقخانه رفته و هر روز, از اول دهه, سردار سپه و افسران قشون, به عنوان صاحب مجلس از دسته ها پذیرایی می کرده اند. تمام گروهها به این روضه خوانی رفته و در حرکتی بی سابقه, در عزاداری قزاقها شرکت جسته اند. روز عاشورا, دسته قزاقها همراه با وزیر جنگ; سردار سپه و همه افسران در خیابانها و بازارها می گشته و مانند دیگر دسته ها به تکیه ها رفته و با آنها همراه شده اند. در شب شام غریبان, دسته قزاقها, مانند دیگران شمع به دست, مراسم شام غریبان برپا داشته اند. پیشاپیش آنان سردار سپه و نزدیک شصت نفر از افسران در حرکت بوده و با بازوبندهای مشکی و سر برهنه, هر یک, یک شمع گچی به دست گرفته و افتان و خیزان, نوحه خوانان, از مجلس بیرون می رفته اند. این حرکتها, سبب شده که رضاخان بین مردم جایگاه بیابد و با عوام فریبی, خود را دیندار نمایاند.تظاهر در بین مقامها چنان بالا گرفته بود که نمایندگان مجلس از 11 تا 13 محرم, به کار س پردازی ارباب کیخسرو, نماینده زردتشتیان در مجلس, مراسم عزاداری بر پا کرده و مانند سردارسپه طاقه شال به علمهای دسته های محله ها بسته و به روضه خوانها پاکت تقدیم می داشته اند. چه بسا که اگر عاشورا نگذشته بوده, شاید دسته هم به راه می انداخته اند.30 به طور طبیعی کسانی که اهل مردم فریبی و خود را دیندار نمودن هستند, در نشر این خبرها در سرتاسر کشور, و در استوارسازی جایگاه خود, می کوشیده اند.
امام خمینی از عزاداری های سردارسپه چنین یاد می کند:
(مثلا در یک محرمی من یادم است که گفتند که: همه تکایای تهران را این[ رضاخان] رفته دیدن کرده, شرکت کرده در عزا و خودشان هم روضه داشتند و مسائل تبلیغی و همه اینها را داشتند, تا کم کم وقتی مستقر شد, پایش محکم شد آن وقت آن صورت دیگرش را نشان داد. تمام مجالس روضه و وعظ و خطابه را در تمام سطح ایران قدغن کرد....)31
گویا سردار سپه, سالهای بعد تا زمان استقرار حکومت خود, مراسم عزاداری را ادامه می داده و در جهت فریب مردم, تلاش می کرده است. یکی از علماء حوزه علمیه قم, که خود شاهد عزاداری سردار سپه بود, در این باره می گوید:
(رضاخان, قبل از حکومت, رئیس قزاقها بود. تظاهر به دینداری می کرد, برای قزاقها یک مرکز روضه خوانی ساخته بود که در آن جا مفصل عزاداری می شد و دسته قزاقها, منظم ترین دسته های سینه زنی بود. خودم شاهد بودم که در منزل آقا سید کمال الدین بهبهانی, برادر مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانی, از علمای بزرگ مشروطه, واقع در پامنار که مرکز سیاست تهران بود, قزاقها, به سرکردگی رضاخان آمدند. آن چنان منظم بودند که به قول معروف, یک مو نمی زد, حتی یک سال دسته قزاقها, قمه هم می زدند.)32 مستوفی, درباره بازتاب افراد نسبت به عزاداریهای رضاخان می نویسد:
(بعضی معتقد بودند که این عزاداری برای حفظ انتظامات است و برخی آن را تظاهر دانسته و انتقاد می کردند و پاره ای از مشروطه چیهای دو آتشه, آن را عمل مرتجعانه می دانستند; اما نزد عامه مردم این کار پسندیده بود.)33
از جمله کسانی که می دانسته رضاخان اهل این حرفها نیست و مردم فریبی می کند, شهید مدرس بوده است. رضاخان, از مدرس می ترسیده است. شاید درباره عزاداری مجلسیان به کارپردازی ارباب کیسخرو, نماینده زردشتیان و یکی از طرفداران سرسخت رضاخان بوده که امام خمینی خاطره ای از مدرس نقل می کند که گفته است: (در مجلس ما یک مسلمان هست, آن هم ارباب کیخسرو!)34
1341ه.ق.1301/
آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی, استاد امام خمینی, پس از حرکت جدید و بنیان تازه حوزه علمیه قم در سال 1341, از تهران به قم هجرت کرده و به آموزاندن منظومه و اسفار به خیل طلاب مشتاق پرداخته است سطح فقه و اصول, می آموزانده و خود در محضر آقای حائری میآموخته است.35
استاد مطهری او را از استادان بزرگ و بنام فلسفه در نیم قرن اخیر می داند که جامع معقول و منقول بوده است.36 وی, از سال 1341 تا 1349ه.ق. در قم می زیسته37 سپس به قزوین و از آن جا به تهران, کوچیده و در تهران مرجع تقلید بوده و در سال 1393ه.ق. چشم از جهان فروبسته است.
امام خمینی, در شرح حال خود, مرحوم حاج سید ابوالحسن قزوینی را استاد فلسفه, ریاضیات, هیات و حساب خود معرفی کرده است.38 استاد مطهری در این باره می نویسد:
(استاد بزرگ ما, آیت الله خمینی, مدظله, شرح منظومه و قسمتی از اسفار را نزد او خوانده اند. او را (بالخصوص از نظر حسن تقریر و بیان) می ستودند.)39
3 آبان 1302 ه.ش./ 16 ربیع الاول 1342
امام خاطره ها و داستانهایی در سخنرانیها از دیدار خود با مدرس, دیدار از مجلس شورای ملی, حضور در منزل مدرس و مدرسه سپهسالار نقل می کند که در این جا به آنها اشاره می کنیم: (مرحرم مدرس, خدا رحمتش کند, مردی بود که ملک الشعراء گفته بود: از زمان مغول تا حالا مثل مدرس کسی نیامده. می گفت که بزنید که بروند از شما شکایت کنند, نه بخورید و بروید شکایت کنید.
من رفتم پیشش, خدا رحمتش کند, اخوی ما نوشته بود به من که یک نفری است این جا رئیس غله است, آن وقت یک رئیس غله زمان رضاشاه بود, به من نوشت که بروید به آقای مدرس بگویید که این مرد آدم فاسدی است, دو تا سگ دارد یکی اش را اسمش را سید گذاشته و یکی اش را شیخ, شما بگویید که این را از این جا بیرونش کنند. من رفتم به ایشان گفتم. گفت:
بکشیدش. گفتم: آخر چطور بکشم؟
گفت: من می نویسم بکشیدش....)40
این دیدار, گویا در زمانی بوده که هنوز رضاخان, چهره حقیقی خود را ننمایانده بوده, به گونه ای که اخوی امام امکان برکناری رئیس غله رضاخان را توسط مدرس می داده است. از این روی تاریخ صدور فرمان احمد شاه را برای ریاست وزرایی سردار سپه در 13 آبان 1302 ه.ش. برای گزارش این خاطره برگزیدیم. سردار سپه پس از دریافت حکم ریاست وزرائی, در بیانیه ای برنامه خود را در چند کلمه چنین اعلام کرده است:
1. حفظ حقوق مملکت.
2. اجرای قانون.41
به طور معمول کسانی که درصدد فریب مردم هستند, تلاش می ورزند, شعارهایی زیبا ارائه دهند و با آن گروهی را جذب و گروهی را بفریبند, آن گاه هدفهای اصلی خود را عملی سازند.
گویا رئیس غله رضاخان, از هدفهای پشت پرده اربابش آگاه بوده و پیش از پرده برون افتادن هدفهای او, آنها را مطرح کرده و به روحانیت و سادات توهین کرده است.
امام, در دو جا دیدار با مدرس, داشته است:
1. مدرس نماینده مجلس بوده برای دیدن وی باید به مجلس رفت و امام خمینی به بهانه بیان همین مشکل به مجلس رفته و چند روزی در جلسه های علنی مجلس جزو بینندگان بوده است. خود بیان می کند: آن زمان بچه و جوان بوده است.
2. دیدار با مدرس در منزل, و رساندن پیام اخوی به وی. امام در سخنرانیها, خاطره هایی نقل می کند که نشان می دهد به منزل مدرس رفته و از نزدیک حال و روز و چگونگی زندگی وی را دیده است. دیداری هم با مدرس در مدرسه سپهسالار داشته است.42
و با توجه به این که پایان کار مدرس در تهران در سال 1307 بوده43 و امام در سال 1308 ازدواج کرده, این حضور را می توان در پیوند با خاطره ای که ذکر شد, دانست. دیدار با مدرس و سیره وی, اثر عمیقی در اندیشه سیاسی امام داشته است و سبب شده, به طور پی گیر تمام جریانهای سیاسی کشور, بویژه مخالفت علما را با رضاخان پی گیری کند و از دیگر سوی, به مطالعه قانونها و آیینهای کشوری, از جمله قانون اساسی آن زمان بپردازد و با درنگ و دقت بسیار نکته ضعفهای قیامهای زمان خویش را دریابد و روی آنها بیندیشد.
اینک به نقل چند نمونه از خاطره های امام درباره دیدار از مجلس و منزل مدرس می پردازیم:
(من در بعضی مجالس زمان رضاخان رفته ام در مجلس, به عنوان تماشاگری و مجالس دیگری هم که از آن زمان تا اخیر بوده است, شنیده ام. آنجائی که من دیده ام, مجلس, مجلس شورا نبوده است, مجلس مبارزه بین افراد در آمال خودشان بود, جنگ و نزاع بود, حتی بعضی اشخاص که اشخاص صحیحی بودند و در خارج از مجلس حدود را حفظ می کردند, در مجلس که وارد می شدند, مثل این که ملزم می شدند به این که نظیر آنهای دیگری که به طور غیر اسلامی رفتار می کردند[ رفتار کنند] گاهی هم بعضی از آنها منحرف بشوند.)44
درباره حضور مدرس در مجلس می گوید:
(آنها از مدرس می ترسیدند. مدرس یک انسان بود, یک نفری نگذاشت پیش برود کارهای او[ رضاخان] را تا وقتی که کشتندش. یک نفری غلبه می کرد بر همه مجلس, بر اهالی که در مجلس بودند غلبه می کرد, یک نفری.تا توی مجلس نبود (من آن وقت مجلس رفتم. دیدم. برای تماشا, بچه بودم, جوان بودم رفتم.) مجلس آن وقت, تا مدرس نبود, مثل این که چیزی در آن نیست.
مثل این که محتوا ندارد. مدرس با آن عبای نازک و با آن (عرض بکنم) قبای کرباس وقتی وارد... مجلس می شد... طرحهایی که در مجلس داده می شد, آن که مخالف بود مدرس مخالفت می کرد و می ماساند مطلب را.)45
امام, از دیداری که با مدرس در منزل ایشان داشته, چنین گزارش می دهد:
[)مدرس] وقتی که وکیل شد; یعنی از اول به عنوان فقیهی که باید در مجلس باشد تعیین شد... و منزلش محقر از حیث ساختمان, یک قدری بزرگ بود, ولی محقر از حیث ساختمان و زندگی یک زندگی مادون عادی که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود, کرباسی که باید از خود ایران باشد, می پوشید.)46
(مرحوم مدرس, هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد, در مقابل ظلم آن مرد سوادکوهی, آن رضاخان قلدر, ایستاد.
مرحوم مدرس را علماء به عنوان طراز اول به تهران فرستادند... آن جا هم یک خانه ای محقر و من ایشان را هم دیده بودم و منزل آن مرحوم, رضوان الله علیه, می رفتم و مکرر خدمتشان می رسیدم....)47
از این سخنان امام خمینی استفاده می شود که ایشان بارها به دیدن مدرس رفته است و اگر آشنایی با مدرس را شکایت از رئیس غله خمین بدانیم, بعد از آن تا زمانی که مدرس در روز دوشنبه 16 مهر ماه 1307ه.ش. برابر با 22 ربیع الثانی 1346ه.ق. دستگیر و به خواف تبعید شده48, ادامه داشته است و می توان امام را در مسائل سیاسی, اثر یذیرفته از مدرس دانست.